بازارهای پر شده از پسته های خام
لبخندهای یخ زده در پشت هر کلام
افتاده اند بی خبر از آسمان ، هنوز
بشقاب های خسته در آغوش پشت بام
زخمی عمیق مانده به تقویم زندگی
از صبح، ظهر، عصر،... الی انتهای شام
آوارگان قرن اتم در شمال شهر!
گاهی به فکر باده و گاهی به فکر جام
تزویرهایِ تازه به دوران رسیده اند
این سست عنصرانِ کج اندیشِ بدمرام
رد دلارهای نجومی که مانده است
در معده های پر شده از لقمه ی حرام
تکرار می شوند شب و روزهایمان
تکرار می شویم و این قصه ناتمام...
***
دلتنگ سوره های پر از شورِ مکی ام
دلتنگ خطبه های پر از مهرت ای امام
تو پایتخت کشور عشقی و این چنین
دشمن شدند راه تو را فتنه های شام...
امشب دلم گرفته برای غریبی ات
یا فاتح القلوب و یا دائم القیام
با خود مرا به سمت تو آورده این قطار
خورشیدِ در محاصره ی کوفیان، سلام!
اصغر اکبری
اردیبهشت 95