اي آنكه بر ستیغ مراد آشيان توست
پندی ز من شنو که بهین ارمغان توست
شادي مكن به روز بد ديگران از آنك
امروز اگر از اوست صبا لیک از آن توست
شيون مكن ز مرگ عزيزان كه ناگهان
بيني همين شتر که نشسته به خان توست
نوشي اگر به جام تو امروز ريختند
هرگز مبين كه تا به ابد نوش، زان توست
هستي چو در پي زدن آهوان غير
بي شك كسي بود كه پي آهوان توست
در گردش و تقلب احوال روزگار
نيكو نگر كه آينه خاطر نشان توست
زندان تار و مسند شاهي به كس نماند
جاويد نيست گر همه سود و زيان توست
روز و شب از درون هم آيند، هوش دار
اكنون چوروز توست ، بناگه شبان توست
پنجاه و يك بهار همي بر تو رفته است
مجنون بهار رفته و اكنون خزان توست
پيكي ز راه آمده با خامه سفيد
بر روي نامه آدرسي با نشان توست
گويد كه مير مرگ تورا جويد اي فلان
اين مركب چموش، پي قصد جان توست
21/5/1380. مشهد