وقتش که شد تمام تنش درد میکند
وقتش که شد تنش عرق سرد میکند
هی پلکهاش میپرد و اشک میزند
رنگش به مرده میزند و زرد میکند
نه خواب میرود، نه توانی که پا شود
لعنت به هرچه بخت بر او کرد، میکند
گیرم که پا شود، سر او گیج میرود
هی میرود، دوباره عقبگرد میکند
تو دیر میکنی، به همه گیر میدهد
درگیر میشود، ول و ولگرد میشود
تو دیر میکنی، نفسش گیر میکند
تو پیر میکنیش دلش سرد میشود
که گفته شهر من به تو معتاد نیست، هست
این اعتراف تلخ تو را مرد میکند
این شهر باخته است، خودش را، ولی هنوز
نفرین به تاس و تختۀ این نرد میکند
***
برگرد، من که هیچ، ولی شهر عاشق است
طاقت نیاورد همه را طرد میکند
مهرداد نصرتی(مهرشاعر)