نگاهت می کنم ،وقتی،خودم رامی نمایم گم
سفر تا می کنم سمت خراسان از دیار قم
چه سحرانگیزچشمان تولای پنجره فولاد
تماشاییست فانوس طلایی حضرت هشتم
بهشت ماست دامان شما دستم به دامانت
مباد ابلیس غافلمان کند با خوشه ای گندم
شرابی ناب دارد گرچه سقاخانه ات آیا
زدستت می شودجامی بنوشم هشتمین خم
سعادت یار من باشد شوم زائر ترا سالی
چه می شد می شدم من خادمت درمحضرمردم
من عاشق پیشه ام ،دعبل ،دراین عصرپرازمأمون
به شعری نذرتان دل داده ام درقرن بیست یکم
چه می شد می نمودی یک نظرمن راتو خوب من
نگاهت می کنم ،وقتی ، خودم را ،می نمایم گم