کاش . . .
کاش در حاشیه خلقت ما رنگ ما پیدا بود
کاش در خلوت و رویای بهشت گل یخ با ما بود
باید از خواب پرید
همه دنیا را اینچنین باید دید
باید از عشق نگفت
و کنار احساس اندکی ، باید خفت
باید از عشق شنید
به افق زود رسید
یا کمی نور به پیراهن شب ، باید دوخت
شایدم ،در عطش شبنم و گل باید سوخت
باید آموخت محبت کردن
نه محبت دیدن
باید آزادی داد
با دلی پاک و نهادی همه شاد
باید آموخت صداقت داشتن
و کمی رسم رفاقت داشتن
هرچقدر ، باشد کم ، من و تو زیباییم
و جهان منتظر است که پر سادگی و مهر و وفا بگشاییم
خوب بودن زیباست
همه جا یکسره پاکی و صفاست
چه رها باید بود.. ، تا رهایی را دید!
چه جدا باید بود، تا به معراج رسید!
به کجا باید بود ! تا فدا باید شد
تو برو ، ذره مشو ، شاید شد
کاش رمز گل یاس پشت دیوار نبود
باید از تاریکی این همه وحشت و تردید ربود
کاش در هر ظلمت سایه ها پیدا بود
و جهان منتظر دیدن آن یار پری سیما بود
کاش در غفلت شب رمز ابلیس نبود
و نگاه هر کس مملو از اشک و چنین خیس نبود
کاش در تنهایی حجم خالی پر بود
یا درون صدف این دنیا دانه ای هم در بود
کاش در معنی عشق .. ، این همه کاش نبود
همه غل و غش آدمها ، اینچنین فاش نبود
( نیلوفر )