یک لحظه گشودی چوحجاب ای دلت آباد
کردی تو مرا خانه خراب ای دلت آباد
بردی به سلامی همه هوش و حواسم
بند دل من داده به آب ای دلت آباد
یک جرعه ازآن جام به من دادی وکردی
دیوانه ی دیوانه خطاب ای دلت آباد
سرمست شدم گشت دگرگون دل وحالم
نوشید چوآن کهنه شراب ای دلت آباد
گویی که چه بوده است دراین همهمه شهر
منظورت ازاین کارصواب ای دلت آباد؟!
تا دید سماع لب و چشم و سر زلفت
دل نیز گشوده است نقاب ای دلت آباد
رسوا شده ام حال که پیدا شده ای تو
ده زان می بی حدوحساب ای دلت آباد
من خانه خراب توأم ای خانه خرابم
کردی تومرا خانه خراب ای دلت آباد