آمدی ای عقل از دلدار میترسانیام!
خود به صد افسون، ز افسونکار میترسانیام
میخوری پالوده با اغیارِ بیاصل و نسب
در عوض هر روز و شب از یار میترسانیام!
آمدی ای بختخوابآلوده با خمیازهای
از خروش دولت بیدار میترسانیام!
با تو دیگر مطلقاً حرفی ندارم، خیر پیش!
ای که هی با شیوۀ اشرار میترسانیام!
روی صحبت با تو شد ای عقلمند ممتحن!
کاینزمان از قاضی و سردار میترسانیام!
بهر آرا اوستادِ «ژانر وحشت» گشتهای
فیلم بازی میکنی، بسیار میترسانیام!
من به قربان تو، گیرم «چیز» فرضم کردهای
یک-دوباری بس بود، صدبار میترسانیام!
چارسالی مات چون دیوار بودی در عمل
حالیا ای شیخ، از دیوار میترسانیام!
زانطرف از هرکه خواهد بهر ما کاری کند
ای ندانمکارِ لاکردار، میترسانیام!
گویمت این سفره خالی مانده، نانی لطف کن
با تشر ای طُرفه خوانسالار، میترسانیام!
گویمت اخبار دیشب از گرانی گفتهاست
میدهی هشدار و از اخبار، میترسانیام!
تا دلیل از مرکز آمار میآرم تو را
خشمگین از مرکز آمار میترسانیام!
تا دهان وا میکنم گویی به بنده «بیشعور»
مثل آن بیچاره «فرماندار»، میترسانیام!
چون هراس از دولت قبلی و آتی بس نبود
لاجرم از دولت قاجار، میترسانیام!
دوش توی خواب دیدم با من و دل صادقی
ز اقتصاد خسته و بیمار میترسانیام!
میروی با فقر و بدبختی بجنگی بیامان
صاحب تدبیر، از اِدبار میترسانیام!
سیبل را دیدم که میبینی و اَحوَل نیستی
جای یار از مکر استکبار میترسانیام!
دوش دیدم جای حقد و کینهورزی بهر دوست
از فسون دشمن غدّار میترسانیام!
گشتهای مرد عمل، بی هیچ امّا و اگر
از شعار و از ادا-اطوار میترسانیام!
چون شدم بیدار دیدم ای دل غافل هنوز
با همان سبک و همان هنجار، میترسانیام!
ترس تو این روزها از ترس من افزونتر است
پس حلالت باد هر مقدار، میترسانیام!!
پاسخ این نقد طنزآمیز من این شد که حال
از «جهنم»، از «عذابالنار» میترسانیام!