ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



مصاحبه ای منتشر نشده از سهراب سپهری!

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

        40.jpg

     *ابتدا کمی از خودتان بگویید؟

اهل کاشانم.روزگارم بد نیست.

تکه نانی دارم،خرده هوشی،سر سوزن ذوقی.

     *آیا واقعا اهل کاشانید،یا...؟

اهل کاشانم ،اما

شهر من کاشان نیست. شهر من گمشده است!

     *شغل و کار و بار شما؟

     پیشه ام نقاشی است.

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ،می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست

دل تنهایی تان تازه شود.

     *آیا پدر شما هم اهل شعر و نقاشی بود؟

پدرم نقاشی می کرد.

تار هم می ساخت. تار هم می زد.

خط خوبی هم داشت.

     *اصل و نسب ؟

نسبم شاید برسد

به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک "سیلک"!

     *دین و آیین؟

من مسلمانم.قبله ام یک گل سرخ.

     *نشانی شاعرانه شما؟

به سراغ من اگر می آیید،پشت هیچستانم.

     *ببخشید...پشت هیچستان دیگر کجاست؟!

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ های هوا،پر قاصد هایی است

که خبر می آرند، از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک.

     *میراث شاعران؟

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

     * یکی از شاعرانه ترین خاطرات دوران کودکی شما؟

پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند.

     *برای نوآوری در شعر چه باید کرد؟

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست.

واژه باید خود باد،واژه باید خود باران باشد.

     *به نظر شما در شعر باید به دنبال چه چیزی باشیم؟

پی گوهر باشید.

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

     *نظر شما نسبت به این شاعران: فروغ فرخزاد؟

بزرگ بود و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

     * استاد شهریار؟

و او به شیوه باران، پر از طراوت تکرار بود.

     *مهدی اخوان ثالث؟

صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود.

     *فریدون مشیری؟

به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد .

     *اگر ناگزیر شوید از خودتان تعریف کنید...؟!

من پر از فانوسم.

من پر از نورم و شن.

و پر از دار و درخت

پرم از راه،از پل،از رود، از موج

پرم از سایه برگی در آب :

چه درونم تنهاست!

     * زندگی در قاب نگاه شما؟

زندگی رسم خوشایندی است.

     * و مرگ...؟

مرگ پایان کبوتر نیست.

     * و عشق؟

... و عشق

سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.

و عشق، صدای فاصله هاست.

     * میانه شما با فلسفه؟

کا ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم.

     * آیا شاعری رمانتیک تر از خودتان می شناسید؟!

شاعری دیدم هنگام خطاب

به گل سوسن می گفت:"شما" !

     *طرح سوالی تامل بر انگیز؟

من نمی دانم

که چرا می گویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوتر زیباست!

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟!

     *اگر یک ساعت از عمر کره زمین باقی مانده باشد، برای گذران این یک ساعت ، چه پیشنهادی می کنید؟!

     بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

     بیا زودتر چیزها را ببینیم.

     * آیا هنگام خرید، اهل چانه زدن هستید؟

مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه می خواهی؟

من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟

     * خاطره روزی که به درخواست مادرتان به میدان میوه رفتید و ظاهرا با دست خالی برگشتید!

با سبد رفتم به میدان،صبحگاهی بود.

میوه ها آواز می خواندند

من به خانه باز گشتم* مادرم پرسید:

"میوه از میدان خریدی هیچ؟ "

میوه های بی نهایت را کجا می شد میان این سبد جا داد؟

-"گفتم از میدان بخر یک من انار خوب!"

امتحان کردم اناری را

انبساطش از کنار این سبد سر رفت.

-" پس چه شد، آخر خوراک ظهر...! "

     * توصیف یک روز زمستانی از زبان شما؟

پشت کاجستان،برف

برف،یک دسته کلاغ.

...

قطره ها در جریان،

برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس.

     *بعد از باران...؟

ابرها رفتند

یک هوای صاف ،یک گنجشک، یک پرواز

     *وقتی کودک بودید، زندگی را چگونه می دیدید؟

زندگی در آن وقت ،صفی از نور و عروسک بود

یک بغل آزادی بود.

     *آیا برای شما مهم است در کجا باشید: در وطن، یا در غربت؟

هر کجا هستم، باشم

آسمان مال من است.

پنجره،فکر، هوا،عشق،زمین ،مال من است.

     *چه سهمی از زندگی شما را راضی می کند؟

من به سیبی خشنودم

و به بوییدن یک بوته ی بابونه.

من به یک آینه، یک بستگی پاک، قناعت دارم.

     *اکر یک بار دیگر به دنیا بیایید...؟!

دوره گردی خواهم شد،کوچه ها را خواهم گشت، جار خواهم زد:

آی شبنم،شبنم،شبنم

     *میانه شما با "سیاست" ؟

من قطاری دیدم، که سیاست می برد( و چه خالی می رفت!)

     * استدلالی که برای منکران وجود خدا،در کوچه باغ های آفرینش آوردید و عکس العمل آنها؟

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم، گفتم:

چشم را باز کنید،آیتی بهتر از این می خواهید؟

می شنیدم که به هم می گفتند:

سحر می داند، سحر! 

050310094237.jpg

     *بزرگ ترین دغدغه انسانی شما در قرن حاضر؟

در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

     *آینده بشریت را چگونه می بینید؟

داخل واژه صبح

صبح خواهد شد.

     *اگر شما مسئول اداره جامعه باشید، برای ساختن یک جامعه خوشبخت، چه اقداماتی می کنید؟

هر چه دشنام،از لب ها خواهم برچید

هر چه دیوار،از جا خواهم کند

رهزنان را خواهم گفت:کاروانی آمد ،بارش لبخند

من گره خواهم زد

چشمان را با خورشید، دل ها را با عشق

سایه ها را با آب،شاخه ها را با باد

آشتی خواهم داد،آشنا خواهم کرد، راه خواهم رفت

نور خواهم خورد، دوست خواهم داشت.

     * شما به عنوان یک شاعر، آرزو می کنید مردم چگونه باشند؟

من اناری را ،می کنم دانه،به دل می گویم:

خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود.

     *معمولا وقتی که روح تان بیکار می شود، چه می کنید؟!

قطره های باران را،درز آجرها را، می شمارم.

     *این نخی که به انگشت تان بسته اید، برای فراموش نکردن چه چیزی است؟

یاد من باشد،هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب در آرم

یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد

یاد من باشد، تنها هستم.

     *خانه دوست کجاست؟

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی:" خانه دوست کجاست؟"

     * پیش بینی وضع هوا از زبان شما؟!

ابری نیست،بادی نیست.

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها،روشنی،من،گل،آب

پاکی خوشه ی زیست.

   * حکایت جاده و سفر از زبان شما؟

جاده یعنی غربت

باد،آواز، مسافر، و کمی میل به خواب

شاخ پیچک،و رسیدن، و حیات.

     * آیا اهل سیر و سفر هستید؟

کفش هایم کو؟ چه کسی بود صدا زد "سهراب؟"

     * اگر روزی قصد سفر کنید، به کجا می روید؟

قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب.

پشت دریاها شهری ست،قایقی باید ساخت.

     * تصویری از زندگی مدرن شهری؟

رویش هندسی سیمان،آهن، سنگ.

سقف بی کفتر صدها اتوبوس!

    * فهرستی از دلخوشی های انسان؟

دلخوشی ها کم نیست،مثلا این خورشید

کودک پس فردا،کفتر آن هفته.

     *چیزهایی که فقط در یک سفر جادویی شاعرانه می توان دید؟!

کودکی را دیدم، ماه را بو می کرد

قفسی بی در دیدم که در آن ،روشنی پرپر می زد

نردبانی که از آن،عشق می رفت به بام ملکوت

من زنی را دیدم،نور در هاون می کوبید

من گدایی دیدم،در به در می رفت آواز چکاوک می خواست

و سپوری که به یک پوسته خربزه، می برد نماز!

     *پیشنهاد شما برای گذران اوقات فراغت؟

لب دریا برویم،تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت از آب.

     *توصیه ای به آدم های بدبین و منفی باف؟

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم!

     * رسالت انسان؟

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم.

   بهترین چیز در زندگی؟

بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه ی عشق تر است.

     * اما چند سوال کامل خصوصی: رنگ دکمه های لباس شما؟

دکمه های لباسم، رنگ اوراد اعصار جادوست.

     *جنس بالش زیر سر شما؟

بالش من پر آواز پر چلچله هاست.

    * در کودکی،مادرتان شما را بیشتر از چه چیزی می ترساند؟

مادر مرا می ترساند:لولو پشت شیشه هاست!

     *شب هایی که از فرط خستگی خوابتان نمی برد،به چه چیزی فکر می کنید؟

من در این تاریکی

فکر یک بره ی روشن هستم،که بیاید علف خستگی ام را بچرد.

     *چه کتاب هایی را نخوانیم؟

و نخوانیم کتابی را که در آن باد نمی آید

و کتابی که در آن پوست شبنم  تر نیست

و کتابی که در آن یافته ها بی بعدند.

   * با شاعرانی که به هیچ گونه تغییر و تحولی تن در نمی دهند؟

بگذاریم که احساس هوایی بخورد.

    * وصیتی شاعرانه؟

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من.

     *پندی دوستانه به ما ؟

ساده باشیم

ساده باشیم چه در باجه یک بانک،چه در زیر درخت.

     *پیام شما به انسان های هزاره های بعد؟

دچار باید بود.

     *و کلام آخر ؟

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

  

کلمات کلیدی این مطلب :  مصاحبه ، ای ، منتشر ، نشده ، از ، سهراب ، سپهری! ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/3/4 در ساعت : 4:48:49   |  تعداد مشاهده این شعر :  1401


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 3,179 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,559,139
logo-samandehi