خبــــر دارم! خبــــر آری خبــــر از خامــهٔ بی سر
از این شعری که میسوزد چو هیمـه در دلِ دفتر
از این نازک خیالیها که در طبعــــــــم نمیگنجد
از این اشکی که میگیـــرد به آغوشش نگه در بر
از این حالی که سامانی نمییابد به غیــــــراز غم
از این دردی که میساید ســــرِ مجنونِ دل بر در
از این چندخطِّ آغازی که بدخیم است ونامیمون
از این حیلتگرِ چــرخی که میدوزد به تن نشتر
از این تشدیدِ سودایی که در مِهــــــرِ شهی دارم
از این پیمانهٔ صبــــــــری که میگوید خطِّ دیگر
از این جا میشود وقتِ سرودنهایِ غــــــم افزا
از این جا میشود وقتِ شـــــــــــروعِ گریهٔ بهتر
از این جا میشود لرزه به اندامِ جهـــــــان افکند
از این جا میشود باران ،ســــه نقطه تا خطِّ آخر
از این جا میشود شعری نگفت وشاعری کم کرد
از این جا میشود دریـــــایِ خون و دیدهٔ خواهر
از این جا میشود مُرد و به تدفینِ غـزلها رفت
از این جا میشود رنجِ ســــــه ساله شاهدِ دختر
از این جا میشود ترکِ لسان الغیبِ خاطـــر کرد
از این جا میشود داغِ عروج شبـــــــــــهِ پیغمبر
از این جا میشود پاسخ به لکنت داد وخاموشی
از این جا میشود تیرِ سه شعبـــــه و علی اصغر
از این جا میشود آبی و دستــــــــانِ ادب مردی
از این جا میشود عباسِ حیـــــدر ،پورِ مه پیکر
از این جا میشود معنی سیه پوشیدهاست کعبه
از این جا میشود خواهر جـــدا از سیّد و سرور
از این جا میشوم اهلیّ و رامِ ذوالجـناحِ عشق
خبــــر دارم! خبــــر داری؟ از آن هفتادودو پَرپَر
سیدمحمدرضالاهیجی