تقدیم به جانبازان شیمیایی و اعصاب و روان و همسران گرانقدر ایشان که یک عمر با دردهای ایشان نفس کشیده اند از جمله پدرم که این روزها حال مساعدی ندارد .....
((این قصه ، قصه ی مردی دلاور است ))
پروانه ای به دیدن دیوانه می رود ، دیوانه نیست از همه عشاق سر - تر است
مرغی دوباره توی قفس زجر می کشد ، مرغی که در توهم دریا شناور است
می سوزد از درون خودش رو به ماهتاب ، مرفین هم جواب دلش را نمی دهد
از بس که میله بر سر او بوسه می دهد ، افتاده است روی زمین دور آخر است
بازی تمام نیست دوباره بلند شو ،..سردار جبهه نیست مگر روی سنگ فرش ...!
داری دوباره هم قدم صبح می شوی ، درس بهار را نفست خوب از براست
مثل پرنده نه ...تو پری نه ....فرشته ...نه ، حلاج را دوباره سر دار می بری
از فکه و شلمچه و چزابه ....
چشمهات :
گل می دهد ولی چه گلی ..........
زرد و پرپر است
اعصاب خُرد و خط خطی ات را به من بده ، شعر مرا به خط مقدم روانه کن ...
درسینه ات تراکم خردل غریبه است ، بیرون بریز درد دلت را معطر است
سقای کربلای یکی یا 2 و 3 ای ...لب تشنه ای هنوز ولی غنچه داده ای
در آتش و عطش که تبسم نمی کنند.....! یک بوسه از کبودی لبهات نوبر است
بابا ببخش بچه ی تو ناخلف شده ، مثل تو پاک نیست ...به کلی عوض شده
بابا ببخش عرضه ندارد شبیه تو ...هرچند در مرام به ظاهر قلندر است
مادر دوباره زخم تو را درد می کشد ، پروانه وار بر سر بالینت آمده ...
هی اشک پشت اشک دعاهای بی ثمر ...در انتظار معجزه از نوع دیگر است
تا انتهای کوچه ی چشمت دویده ...نه ؟! پرواز را درون نگاه تو دیده ...نه ..؟!
شاید به تو اجازه ی پرواز داده اند ...؟درچشم هات لرزش بال کبوتر است
جیغی بلند تا ملکوت خدا رسید ...آژیرهای ممتد یک آمبولانسِ دیر...
دیگر پدر نبود و فقط عکسهای او...می خواند : چهره چهره ی مرغی سبک پر است
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/