شب از سکوت تلخ تو در من شراب ریخت
بابای من برای تو آتش بر آب ریخت
بابای من به روی سفر خط کشید و رفت
بر عرشه از حرارت خود آفتاب ریخت
از روی عرشه با دل دریا به عرش رفت
دریا به جان خسته ی من اضطراب ریخت
دریا دلان همیشه صدف صیدشان نبود
بابای من به پرسش دریا جواب ریخت
کشتی شکست و آتش غم شعله می کشید
آتش به کام تشنه شراب مذاب ریخت
بابای من حرارت خود را غزل نمود
بر کشتی شکسته ی سانچی لعاب ریخت
دریا شنید قصه ی پرواز عشق را
وقتی که باد شعر به بال عقاب ریخت
بابای من ! ... چگونه خداحافظی کنم؟
دنیا دوباره غم به سر اهل آب ریخت
جابرترمک
تاریخ ارسال :
1396/10/27 در ساعت : 23:4:38
| تعداد مشاهده این شعر :
723
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.