پشت هم تقویم های ما به پایان می رسد
شیب تند زندگی گویا شتابان می رسد
ماجرای بلبل و گل در گلستان پاگرفت
نوبت دلدادگی ایام باران می رسد
مست می شد جان عاشق پیشه ی پروانه ها
فصل عاشق پیشگی در باغ و بستان می رسد
ابر دلتنگی به استقبال باران می رود
وصل هم گویا پس از ایام هجران می رسد
بی سرو سامانی دل ارمغان عشق بود
جان و دل با وصل او تنها به سامان می رسد
لرزه ای بر دفترم می افکند گویا قلم
دست در دست غزل این تب به هذیان می رسد
چون که محتوم است عاشق پیشگی در فصل گل
دست افشان می شوم, شور بهاران می رسد
زهرا علی بابایی