غروبی، بانگ روحانی، به قلبِ تار من سایید
جلایی داد، قلبم را، از آن نوری که می تابید
به قصد قربتِ ذاتش، وضویی ساختم، از عشق
که مثلِ اوّلین آدم، بخوانم شور بی تردید!
شدم راهی، گلِ یاسی، بدیدم زار می گریید
اذان الله و اکبر بود و او تنها مرا می دید!
در اوّل خواندنِ آن دو نمازم، شکِّ سردی بود
ببردم سیل، آنجایی، رساتر بود و شد تایید!
در آن دریای آرامش، نشستیم و دعا خواندیم
"جبین بر خاک ساییدم"و رفتم غرق در توحید
در آن رویای شیرینم برفتم در نگاه یاس
شوَم مرهم به آلامش، که مثل ابر میبارید
بباریدم چو ابری، چون، همانجا پرده ها افتاد
سیاهی روبه روی من، ومن درحسرتی جاوید
دو راهی را چنان رفتم، قضا شد یک نمازعشق
نه قدر ِ قدر شب بودم نه قدرتمند در آن تقیید!
به کج فهمی رها کردم من آن یاسی که پرپر شد
ندیدم رزقِ روحم را شدم زندانی تقلید!
بدان شیطان و ما گر در به در هستیم از آن درگاه
ندید آن نورِ روحانی و ما دنبال یک تردید!
مسلمانی سرودی ناب از یک شور روح انگیز
نباشد دین، خیالی کن، جهانی را تو بی خورشید
برایت دین صدف باشد همان زیبایِ نرمی سخت!
نزن سنگی به روی آن بشو آن در و مروارید
91
ویرایش 94