ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



غزل شطرنج

صف سربازها سراسیمه، ناگهان اسب و شاه می‌افتند
و «سیاهان» راه بسته به شاه، بین آن شاهراه می‌افتند

قلعه مانده است مات بین غبار، آخرین دیده‌بان خبر آورد
فیل‌ها پایکوب آمده‌اند، اسب‌ها پابه‌ماه می‌افتند

در شبیخون فاتحان بنگر، چون ملخ‌ها که بر مزارع چای
و سه سرباز مانده بر قلعه،غرق خون، بی‌کلاه می‌افتند

و کلاه وزیر، قاضی شد، آن وزیری که پشت معرکه دید
پیش رویش پیاده سربازان، یک‌به‌یک کینه‌خواه می‌افتند

آخر شاهنامه جای خودش، کاوه از کوه برنگشته هنوز
مهره‌ها مثل شاه ماربه‌دوش، بین شطرنج، راه می‌افتند

چشم‌ها مات صفحۀ شطرنج، و دلم در غروب آفریقاست
به کلاغان نامه‌بر، که به شهر،چون خطوطی سیاه می‌افتند

کودکان بین چاله‌ها مردند، کسی از یوسفان عزیز نشد
کاش یک شب به خواب می‌دیدند، گرگ‌ها هم به چاه می‌افتند

صف اول در آستین دارند مهره‌هایی که مارشان شده‌اند
صف دوم میان معرکه با اولین اشتباه می‌افتند

صفی از مهره‌های سوخته‌اند، پشت بر عرصه، گرم پیشروی!
مات هر سو به ضرب سیلی شاه، ناگهان بعد آه می‌افتند

مهره‌ها را به هم می آشوبم، با خودم بین گریه می‌گویم
کودکان مثل سیب سرخ آنجا به کدامین گناه می‌افتند؟
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1397/1/27 در ساعت : 19:8:51   |  تعداد مشاهده این شعر :  383


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 7,592 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,563,552
logo-samandehi