مقیم دشت الفت باش و خواب ناز، سامان كن
به هــــم میآورد چشـــــم تو مژگان گیاه آنجا
***************************************
در بیت پیشین حضرت بیدل بیان کرد که «
بیداری و سحر خیزی ِ ذرات وجودش » نتیجه
و ثمره ی « یاد محفل ناز محبوب » است و در
این بیت « خواب ناز را » نتیجه و ثمره ی
«مقیم دشت الفت او بودن » می داند .
مقیم : کلمه ی مقیم صفت مشبهه است و در آن
مفهوم دوام و پیوستگی خوابیده است . جالب
است بدانیم که در آثار مفاخر ادبی ما گاه کلمه ی
مقیم صرفا به عنوان قید زمان بکار رفته است .
حافظ می گوید :
مقیم ،بر سر راهش نشستهام چون گرد
بـــدان هوس که بدیـــــن رهگذار بازآید
یا :
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکـــــده دیدم که مقیم افتادست
و سعدی گفته است :
ای رفیقـــــان سفر دست بـدارید از ما
که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم
دشت : در کلمه ی دشت نیز مفهوم پهناوری و
وسعت خوابیده است :
صد دشت ز خویش آن طرفم ازتپش دل
شمع ره گمگشتگیام سعی جرس ریخت
یا :
گو تنـــگ باش دیدهٔ خسّــــــت نگاه عقل
دشت جنون و دامـــن صحرا گشاده است
الفت :الفت پیوند و ارتباط و سازگاری است
همراه با محبت و انس در مقابل جدائی و
ناسازگاری :
عیار ربـــــط الفـــــت دیگر از یارانکه میگیرد
سر وگردن چوجام وشیشه است ازهم جدا اینجا
یا :
مزاج فقر ما باگرم وسرد الــفت نمیگیرد
هوایی نیست بیدل سرزمین بیکلاهان را
در نگاه حضرت بیدل الفت همان چیزی است که
در پرتو آن و به برکت وجود آن همه ی درشتی
ها و ناگواری ها به نرمی و گوارا ئی تبدیل شده
و سختیها و دشواریها سهل و آسان می گردد .
درشتیها گـــــوارا می شود در عالـــــم الفت
رگ سنگ ملامت رشتهٔ جان بود مجنون را
دشت الفت : و دشت الفت همانجاست که به قول
بیدل :
آرام و رم درین دشـــــــت فرق آنقدر ندارد
در دیده آنچهکوهیستدرگوشها صداییست
و یا :
گردباد بیخودی پیمـــــای دشــت الفتـیم
کاسمان هم میکند گردیدنی گرد سرش
نیز :
در این دشت جنون الفت گرفتاری نمیباشد
که آزادی پر افشان نیست از آواز زنجیرش
خواب ناز : همان خواب توأم با آرامش و
آسودگی خاطر و احساس امنیت است .
در خرابیها بساط خواب نـــــازی چیدهایم
سایهگل کردهست تا دیوار ما افتاده است
و یا :
نرگس مست بتان را وانکرد از خواب ناز
آنکه عاشــق را چو شبنم دیده بیخواب داد
سامان کردن :
« سامان کردن » یا « به سامان کردن » به
معنای تدارک دیدن و فراهم آوردن است :
بستن چشمم شبســتان خیال دیگرست
از چراغ کشته سامان کردهام مهتابها
و یا :
گر حضور صبح اقبــالی نباشد گو مباش
از سیهبختی به سامان کردهام سامان شب
امر عقیب امر مفید معنای ترتّب و تلازم و
پیوستگی است :
حافظ می گوید :
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکنـــــد مدّعـــــی خــــدا بکند
یا :
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر مــــن و تو در اختیار نگشادست
مصرع اول در هر دو بیت بالا متشکل از دو
جمله ی امری است . در ایچنین مواردی غالبا
گوینده در صدد بیان پیوستگی و تلازم میان دو
کار و ترتّب یکی بر دیگری است . در مصرع
نخست از بیت اول حافظ در صدد بیان این
معناست که لازمه ی دلخوش داشتن ، واگذار
کردن کار خود به خداوند - توکل - است و در
مصرع اول بیت دوم نیز در صدد القاء این
مطلب است که لازمه ی گشودن گره از جبین
راضی بودن به داده ی حق- روزی و قسمت -
است .
مصرع نخست بیت مورد بحث از غزل بیدل نیز
شامل دو جمله ی امری است
الف :{ مقیم دشت الفت باش } ب : { و خواب
ناز سامان کن } و به همان ترتیب حضرت بیدل
نیز سامان کردن خواب ناز را مترتّب بر مقیم
دشت الفت بودن دانسته است .
حسن تعلیل : در مصرع دوم بیت مورد بحث
حضرت بیدل ، دلیل ادعای خود در مصرع اول
را بیان می کند . چرا برای سامان کردن خواب
ناز باید مقیم دشت الفت باشی ؟ چون چشم تو در
آنجا مژگان همچون گیاه را به هم می آورد .
بکارگیری صنعت مراعات نظیر در { دشت و
گیاه } و { خواب ناز و چشم و مژگان } و نیز
صنعت تشخیص { در چشم } نیز شایان توجه
است .
بنابر این حضرت بیدل در این بیت می گوید :
در سرزمین پهناور و وسیع ِ الفت و انس با
محبوب پیوسته سکنی گزین و پس از آن در
تدارک خواب ناز باش چرا که چشم تو در آنجا -
دشت الفت – با آسودگی خاطرمژگان را بر
روی هم می گذارد