خورشیدِ زندگانیِ من شد اسیرِ ابر
خاموش شد درونِ دلم چلچراغِ صبر
در بیشه ای خطیر دویدم تمامِ عمر
آخر غزالِ هستیِ من شد شکارِ بَبر
راهِ گریز نیست از این وضعِ ناگزیر
از التزامِ زادن و از مردنِ به جبر
هرگز برای مرگ تفاوت نمی کند
نصرانی و یهودی و آتش پرست و گبر
فرقی برای تیغِ تبر می کند مگر...
رستاکی از نهال، وَ یا شاخه ای ستبر؟
دنیا برای هیچ کسی جای امن نیست
چون سرپناهِ میش دمِ بیشه ی هژبر
هشیار باش! چون که تو را هم شبیه من
خواهد سپرد دستِ اجل در میانِ قبر
حسین احسانی فر(رهای لنگرودی)
تاریخ ارسال :
1397/5/14 در ساعت : 10:39:53
| تعداد مشاهده این شعر :
560
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.