سرآغازِ قصیده از سر است و محتوا خنجر
که آورده ست یکسر بر سرِ سرها چه ها خنجر!
دمش در دستِ نا اهلان پر است از التماسِ خون
و هر جا صحبت از قتل است دارد ادعا خنجر
جنایت کارِ خونخواری که سیری ناپذیر است و...
برای خونِ هر مظلوم دارد اشتها خنجر
زبانش هر زمانی از غلافِ ظلم در آید...
زند زخمِ زبان همواره از روی جفا خنجر
میان بغض ها ناگفته حرفی شد اگر مدفون
گلوها را برید و کرد آن را برملا خنجر
لبانش راوی پیکارِ خون باشد که سرها را
برید و برد دلها را به سوی کربلا خنجر
((و شمرُ جالِس ...)) نه نه!... هنوز این اولِ قصه ست
حکایت های جانسوزِ زیادی مانده تا خنجر
دلش شهدِ شهادت را طلب می کرد و عطشانِ...
خدای آب بود و تشنه ی خونِ خدا خنجر
به میدان رفت چون شیری میانِ جمعِ کفتاران
به سویش حمله آوردند با شمشیر و با خنجر
حسین آمد برای دین سپر باشد. برای او...
مگر می کرد فرقی ضربه ی شمشیر یا خنجر؟!
به میدان رفت و کُشت و زخم خورد و زخم خورد و کشت
و مست از بوی خون می شد در آن جغرافیا خنجر
به زیرِ چکمه ی نفرت تمامِ عشق جان می داد
و بود آن لحظه در دستانِ اشقی الاشقیا خنجر
((و شمرُ جالس...)) آری، حکایت رو به اتمام است
روایت می کند دنباله ی این قصه را خنجر
به روی حنجرِ عزت ، فلاکت ضربه زد اما
مگر می کرد اثر بر بوسه گاهِ مصطفی خنجر؟!
کنارِ پیکرِ فرزند ، مادر نوحه می خواند و...
سرِ سردارِ دین را قطع می کرد از قفا خنجر
چنان برخاست آه از عمقِ جانِ فاطمه، گویی...
که قاتل زد به زخمِ پهلوی خیرالنسا خنجر
به روی نیزه ها بردند قرآنِ مجسّم را
پس از آنکه سرش را کرد از پیکر جدا خنجر
حسین احسانی فر(رهای لنگرودی)