دویده ام عطشم را به جستجوی شما
کشیده ام جسدم را کنار جوی شما
چقدر چشم به راهم چقدر منتظرم
درست مثل شهیدان در آرزوی شما
نگو که عشق مرا عاق کرده می میرم
مرا چه جاذبه ای می کشد به سوی شما؟
من از غدیر به دنبال کاروان بودم
رسیده ام به محرم وزیده بوی شما
رسیده ام به محرم دو دست من خالی است
مگر دوباره کنم خرج از آبروی شما
چنان فرات، نگاهت تموجی دارد
بد است حر نشوم من به شستشوی شما
....
چقدر وسوسه از قلب آب بر می خواست
نبود دل تو دل آب در سبوی شما
چو مرغ تشنه زمین نیز می گشود دهان
که قطره ای بچکد آب از وضوی شما
بدوز چشم و ببین بر فراز نخلستان
چه دیدنی شده پروازهای قوی شما
چگونه سنگ نشد شمر روی سینه تان
چگون آب نشد تیغ بر گلوی شما
صدای گرم قناری که نوحه می خواند
نشسته خواهر تان نیز رو به روی شما