آدم اگر خوی بهیمی گرفت
فاصله از عقل صمیمی گرفت
باده زد از جام هوس مست شد
بنده ی ابلیس شد و پست شد
کرد چو در مکتب او ثبت نام
یاد خدا برد ز خاطر تمام
تا که برد بهره ز تعلیم نفس
بست کمر از پی تعظیم نفس
دامنش از آب خطا خیس شد
رفت وپسرخوانده ی ابلیس شد
منطق فرعونیش از ابلهی
خانه ی دل کرد ز معنا تهی
گفت:خدا چیست؟ پیمبر کدام؟
نیست مرا غیر خود من امام
کافر مطلق شد و بی اعتقاد
داد به شیطان دل و باحق نداد
رشته ی پیوند خدارا گسیخت
آب پدر خون برادر بریخت
گول شد و حرمت مادرشکست
از دو سه جا کله ی خواهرشکست
تا به همه دست درازی کند
خاست که تا اسلحه سازی کند
مستبد و یاغی و قلدر شود
مفتخور و باغی و نان برشود
اسلحه وقتی دم دستش نبود
پا به لگد پنجه به سیلی گشود
گاه به اردنگی و پس گردنی
شد همه مشغول ستم کردنی
گمشده در وادی بی باوری
بدقلقی کرد و اباحیگری
مال یتیم و فلج وبیوه خورد
دزد رعیت شدوبس میوه خورد
باج سبیل از که و از مه گرفت
آینه ی جان و دلش مه گرفت
قصد ندارم سرتان را به درد
آورم ازاین که به عمرش چه کرد
ختم کنم شعر به ابیات چند
خواه تو طنزش بشمرخواه پند
جان برادر چو بشر خو به شر
کرد در این دامگه پر خطر
نام بد از خویش گذارد به جا
فاتحه بهرش همه باشد هجا
ای بشر خوب چرا بد کنی؟
راه رسیدن به خدا سد کنی؟
پنتی و بی غیرت وبیرگ شدن
گرگ شدن خوک شدن سگ شدن
در خور انسان جوانمرد نیست
جان شماجزغم وجزدرد نیست
خاطر همنوع پریشان مکن
ظلم وستم درحق ایشان مکن
نیست هنر فتنه گری سر کشی
تیغ زدن مفسده خنجر کشی
نیست هنر بمب اتم ساختن
جامعه را در خطر انداختن
نیست بشرهرکه به شرخوکند
دست به قداره و چاقو کند
نیست بشر آنکه چوحیوان زید
پرخورد و خوابد و آنگه ...
آدم خودخواه خدا خواه نیست
بنده ی نفس است و دل آگاه نیست
هرکه به صورت چوبنی آدم است
«شاطر»اگر محرم و نامحرم است
نمره ی اخلاق ندارد چو بیست
نیست بشرنیست بشرنیست نیست.