به هم می ریزد آرامم از آواهای شب خیزی
به خوابم حمله کرد انگار لشگرهای چنگیزی!
سرود مرگ شد همگام با هوهوی سرد باد
و پژمردند گلهای بهارستان پاییزی
به استثمار رفته کشتزارِ طبعِ من چون شد ...
تفرجگاه گنجشکان مترسک های جالیزی
قلم غرق خروش دلخراش خشم تاریخ است
دلم لبریز زخم از روزهای جنگ و خونریزی!
نه تنها رودها لبریزِ خونِ کوهساران است
که شد آلوده ی بیداد مجراهای کاریزی
صدای تیشه ی فرهاد می آید هنوز از کوه
چه شیرین خاطراتی شد اسیرِ چنگِ پرویزی؟!
هنوز از تهمتِ سودابه می سوزد دلِ پاکان
که دامانِ سیاوش شد دچارِ آتشِ هیزی
پریشان است تهمینه هنوز از دستِ رستم چون
که شد بومِ دلش با خونِ پورش رنگ،آمیزی
شبیه نوش دارویی ست بعد از مردنِ سهراب...
برایم قرصهای خواب و داروهای تجویزی!
میانِ بسترِ خیس از عرق با خویش می گویم:
بس است ای شاعرِ آشفته! تا کی نفرت انگیزی!؟
حسین احسانی فر(رهای لنگرودی)