در شعله های عشق غریبانه سوختم
عمری به پای دوست، نه بیگانه! سوختم
یک چند در حوالیِ من پرسه زد ولی
عمری چو شمع در غمِ پروانه سوختم
آوار کرده داغِ غمش خانه ی مرا
آواره در حرارتِ ویرانه سوختم
در آسمانِ عقل شد آزاد مرغِ عشق
اما در این قفس منِ دیوانه سوختم
سنگِ صبورِ کوهِ غمم بود شانه اش
شد ذوب و در شراره ی آن شانه سوختم
سخت است سخت سوختن و ساختن ولی
در سوزِ عشق ماندم و جانانه سوختم
گفتند مرد گریه نباید کند. قبول!
عمری به پای دوست چه مردانه سوختم!
حسین احسانی فر(رهای لنگرودی)
تاریخ ارسال :
1397/9/15 در ساعت : 11:10:41
| تعداد مشاهده این شعر :
432
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.