زِ راز زخمِ دلِ ما که سر درآوردند
به جای تیر کشیدن، جگر درآوردند
بسان لشکر فیل از فراخنای زمین
به شهر عاطفه تازیده «در» درآوردند
شکافتند زمان را و از درونِ دلش
به جای نور، شبی مستمر درآوردند
نمادهای سیاهی، که پشتِ باور ما
هزار حرف و حدیث و خبر درآوردند
شبیه سامریان در غیاب آیۀ طور
ادای صحنۀ شق القمر درآوردند
دوای درد به چنگال ناکسان افتاد
برای دادنش اما اگر درآوردند
حواسمان به جلو بود و از خودی خوردیم
تفنگهای رفیقان پدر درآوردند
حسین وفا
تاریخ ارسال :
1397/9/21 در ساعت : 21:58:47
| تعداد مشاهده این شعر :
375
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.