به:فاطمه خانم صداقتی نیا و دلتنگی های صمیمی خود و تارنمایش بابت پرواز بروسان زنده یاد و همسر و فرزند دلبندش
چشمان ِخود وا کن، تماشا کـن معمـا را!
دلتنگیت بـانـو پــریشان کـرده دریـا را
چشمت شبیه فصل ِبی آبی ست،می دانم
خـم کن بـه سجـده قـامـت ِ ابـر مـهـیــا را
حالت بد است و خوب می دانم پریشانی
از دور می خـوانـم تبسم هـای سرمـا را
دلواپسی در کوچه ی شعرت مگر کم بود؟!
پیکـی رسید و بُــرد، یـوسف را،زلیخـا را
لعنت بـه روز ِ آمـدنها، روز ِ رفـتـن هـا
لعنت به آن فصلی کـه می آشوبد اینجا را
نیلی ترین موجی که بر می خیزد از دریا
با خود کجاها مـی بـرد اینگونه موسی را
از آن شبی که رخش ِ رستم بی سوار آمـد
تهمینه مـی جویـد هنوزم ، صبح ِ فـردا را
-- --
دلتنگیت را شانـه زن، بـانـوی خـوبیها
بـا شعرهـایـت زنـده کـن نـام مسیحـا را
تا کوچه های بیکسی یک شب بیا، شاعـر
مصرع به مصرع حفظ کـن دلواپسی ها را
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/22 در ساعت : 12:6:24
| تعداد مشاهده این شعر :
1349
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.