ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



ریخت اوار غمش روی اتاق شش دری

هی روزگار
پشت در او بود با ان چشمهای بیقرار
امد ان گوشه نشست وبسته شد راه فرار
رشته های صحبت اطرافیانش پاره شد
شد اتاق وخانه در پیش نگاهش تار  تار
ریخت اوار غمش روی اتاق شش دری
تا زند برگونه هامان اشک پنهانی شیار
ناگهان بادی وزید ودر به هم خورد و تتق
روی شاخه گفت پرغصه کلاغی قار قار
در سماور اب میزد برسرخود قل و قل
تا در اید ازنهادش اه همراه بخار
هیچ کس چیزی نمی گفت وهوا دم کرده بود
مورچه روی ترنج سرخ قالی گرم  کار
قوری گل قرمزی ازاب جوش و چای پُر
دم کنی رویش نشسته زرد پرنقش ونگار
سینی گرد برنجی بود و یک قندان پر
دور ان هم استکانهای بلور دسته دار
ناگهان وا می رود چون قند در چائی داغ
میشود چشمان مات وخسته اش اخر شکار
داغی چیز غریبی از کف پا تا سرش
حال او را کرده  مثل مجرم بالای  دار
سربه زیر وخسته چای داغ خود را سرکشید
بعد با اهی کشیده گفت که:     هی       روزگار.

کلمات کلیدی این مطلب :  ،


   تاریخ ارسال  :   1397/10/16 در ساعت : 1:33:57   |  تعداد مشاهده این شعر :  415


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 9,483 | بازدید دیروز : 18,002 | بازدید کل : 121,540,714
logo-samandehi