ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



ولی خورشید می داند
شب است آبستنِ شرّی و بر خود موج می پیچد.
درنگی مات،
 در آئینه بهت آمیز،
چون کابوس پا برجاست!
چه نیرنگی مگر دژخیمِ خون آشام ِ خوک آیین به سر دارد؟
که بر می خیزد آه از سینه ی تفتیده ی مهتاب از ماتم.
گمانم،
کینه ی دیرینه ای دارند کفتاران.
در آتش،
موی اهریمن در افکندند انگاری،
که از تشویش خاکستر شدن 
آتش خودش را باخت.
سمج،
در کار خویش اند آنچنان خفاش ها هر شب،
که پنداری اثر از« نور »
در عالم نخواهد ماند.
ولی خورشید می داند،
_ اگر چه در پلشتیدن سمج باشند ناپاکان،_
که «نور»،
این گوهر ِاز ذات شب بیزار،
در « مشکات »
تا صبحِ ابد باقی است.
نبندد طرفی از شمشیرِ کین آهیختن، ظلمت.
ولی خورشید می داند
بی تشویش،
از جنجال خفاشان،
که یک ارزن شکوهیدن* ندارد فتنه جویی های کودن ها،
که خود،
در منجلاب پر عفن پرورده ی دستان خود،
غرقند.
و در تلواسه ای** بی حد،
گرفتارند .
تا آن حد که حتی از وجود خویش بیزارند.
و «نور»،
این زبده پیشاهنگ بیداری است، عالمتاب.
 
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&& 
   
* شکوهیدن=ترسیدن
** تلواسه=اضطراب،بیقراری، اندوه، ملالت
کلمات کلیدی این مطلب :  مشکاة ، نور ،

موضوعات :  اجتماعی ، آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1397/10/29 در ساعت : 12:36:51   |  تعداد مشاهده این شعر :  435


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

هم اکنون 14 سال (شمسی) و 4 ماه و 23 روز و 1 ساعت و 08 دقیقه و 50 ثانیه است همراه شماییم 454122530.007 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 8,429 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,172,740
logo-samandehi