ابر، نازا، چشمه مرده، سا ل ها خشکیده جو
تشنه باید بشکند از شدت خشکی سبو
داغ، عالم گیر و، تب بی حد و، گل آتش به دل
هر کجا رو می کنم باشد گسستی رو به رو
حسِ خوبی رفته از شادی نمی آید خبر
روی لب خشکیده خنده،اشک هر شب قصه گو
می شود،آیا محبت محوری پیدا شود ؟
تا به آسانی کنم دل نامه را تقدیم او
جای گفتن نیست می ترسم کسی کافر شود
ورنه می گفتم مگوهای دلم را مو به مو
بگذرد گر تلخ ، یا شیرین، تو شیرین کارباش
بیش از این از زخمِ فرهاد و تب شیرین مگو
غرق روزی می شود درعشق ومی گردد رها
ای دِرنده این پَرنده می کند با خون وضو