آیینه ی حق .. " غزل مسمط "
عمریست که از باده یِ الطاف تو مستم
مینوشِ میستانِ تو از روزِ اَلستم
از بختِ بلندست که هنگامِ گدایی ...
بی آنکه بدانم سرِ راهِ تو نشستم
آنقدر کریمی که منِ بی سر و پا هم ...
چون اهلِ نظر دست بدامانِ تو هستم
صد شُکر خدا را که در این دهرِ دَرندشت
چشمم به تو افتاد و دلم را به تو بستم *
محبوبِ خدا .. روحِ خدا .. خونِ خدایی
مظلوم ترین واسطه ی أرض و سمایی
آیینه ی حق .. خامسِ اصحابِ کسائی
احسانِ تو را دیدم و از غیر گسستم
لبخندِ تو آرامشِ دلهای تپنده ست
پیچ و خمِ گیسوی تو مبهوت کننده ست
در زلفِ تو مستور شدن برگِ برنده ست
هر عهد که بستم به هوای تو شکستم
مهران ساغری
غزل مسمط
۹۸/۰۱/۱۹
الحمد لله الذی خلق الحسین ع ...