دلم گرفته از آن روزهای بارانیست...
هوا شکنجه گر و سهم من پریشانیست
دلم گرفته و صد آه در گلو مانده
نصیب بغض دلم؛ از قضا؛ فراوانیست...
شبیه چشم تو ام؛ سرد و منجمد انگار
یکی میان نگاهت همیشه زندانیست
یکی میان نگاهت همیشه متهم است؛
شبیه آینه ای در ردای گریانیست
پرنده بودی و از بام ما گذر کردی
هر آنچه مانده همین اشکهای پنهانیست
خیال آمدنت قصه بود... می دانم
و قصد کوچ تو هر فصل، رو به ویرانیست
بهار می شود اردیبهشت می گذرد
هنوز یاد تو در حال عطر افشانیست...
شعر و نقش:
راشین گوهرشاهی

تاریخ ارسال :
1398/2/29 در ساعت : 10:9:25
| تعداد مشاهده این شعر :
860
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.