درعشق پاک هستم و تهمت کشیده ام!!!
انداختی در آتش و دیدی سیاوَشم
نمرود،چشم توست،خلیلت منم ولی
گیرم تو آتشم بزنی! من خود آتَشم
ابرو کمان،کنار تو احساس می کنم
هر لحظه توی تیر رس تیر آرَشم
یوسف! برادران تو در خدعه اند و باز
رسوا منم که در غم عشق تو بی غَشم
این سحر نیست در تو که اعجاز دلبری است
دل در کف است و منتظر صوت دلکَشم
دیریست درد عشق تو را می کشم به دوش
عمریست در وفای تو رندی بلا کَشم
این قدر زلف سر کج خود را مده به باد
تا این نسیمِ هرزه نخواند مشوَشم