تا زدم حلقه شبي بردرويرانه ي شام
شعله زد درجگرم آذرويرانه ي شام
دل ام"ازشوروشرعشق خبرهيچ نداشت"
عاشق ام كرد شبي دخترويرانه ي شام
مست ومدهوش درآغوش جنون افتادم
تا زدم ساغري ازكوثرويرانه ي شام
متلألئ شده بود آن شب فرخنده دل ام
ازدرخشندگي گوهرويرانه ي شام
عالمي درنظرم بكرودگرگونه گشود
جلوه هاي هنر منظرويرانه ي شام
هرچه ازجنس دل وجان وجهان بود آن شب
سوخت يكسرهمه درمجمرويرانه ي شام
باوري تازه به من داد درآن آينه زار
حكمت عاليه ي باورويرانه ي شام
نوبه نودرعرفات رگ دلدادگي ام
حركت كرد مرا جوهرويرانه ي شام
سره ام كرد اگرناسره بودم آن شب
آتش مشعله ي محشرويرانه ي شام
پايه ي شعرمرا داد شعوردگري
نوترين فلسفه ي مشعرويرانه ي شام
موسي ي شعربقا صد يد بيضا آورد
ازدل في الشجرالاخضرويرانه ي شام
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/5 در ساعت : 7:57:16
| تعداد مشاهده این شعر :
997
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.