اشتباه قشنگی
دمید بر شب بی روح من چه ماه قشنگی!
که بودریخته بر شانه اش سیاه قشنگی!
مرا به بزم عطش باری نگاه خودش برد
خدای من چه بگویم عجب نگاه قشنگی
کشاند بعد به آغوش گرم خود، به گمانم
به اشتباه، ولیکن چه اشتباه قشنگی!
چنان شراب لب او دوید،درتن و جانم
که ماند رو ی لبم زخمی از گناه قشنگی!
به زیرچتر نگاهش مرا به مهر فراخواند
برای خستگی ام شد عجب پناه قشنگی
شنید قصه ی پر غصه ی مرا ودلش سوخت
چنان که قامت او آه شد ،چه آه قشنگی!
گذشت ازنظر باغ وهرچه غنچه شکفتند
عروس باغ دلم شد ببین چه ماه قشنگی!
به سررسید شب وآبشار صبح مرا برد
به سمت دختررویا ، چه قبله گاه قشنگی! اقتداری
کلمات کلیدی این مطلب : ،