تو می گفتی که دیگر هیچ رازی درغزل ها نیست
ببین حالابه جزآن روز ها در خاطر ما نیست
چه روز ی بود آن روزی که خندیدی بمن گفتی
که در تقویم تو جایی برای عشق پیدا نیست
من از آن روز ها تنها تو را در خاطرم دارم
اگرچه روزگار رنج ها جای تماشا نیست
پشیمانم از اینکه رفتی و من تازه فهمیدم
که در قاموس عشق راستین امروز و فردا نیست
ولی حالا تو اینجایی و چشمانت چنین خیس است
وآن برق جنون درچشمهايت جای حاشا نیست
از آنجايي كه مي داني چگونه دوستت دارم
طپش هاي جنون قلب من محتاج معنا نيست
تو اي آهوي رم كرده گذارت باز افتادست
به گلزاري كه می گفتی دگر در دفتر ما نيست
براي ماهي درياي چشمانت همين امروز
به دريايي بزن دل راكه فردا درغزل ها نيست!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/5 در ساعت : 17:29:46
| تعداد مشاهده این شعر :
1004
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.