شهرم اما شهر ويرانتر زمين و آسمانش
مانده با او خاك و خاكستر به جاي خان و مانش
ديگراين من پادشاهي خيره با آفاق تاري
وآن شبيخون ديده ناگه پايتخت باستانش
"باغ بي برگي ست با ساز و سرودش باد و باران-
كاينچنين پوشيده با شولاي عرياني خزانش
- " آتشي را ماند اما روبه خاموشي كه ديگر
با بيابان مانده خردك شعله اي از كاروانش
در گريز از خويش هر شب چهره ميپوشد به دستار"-
چون جذامي مردم از آيينه نام و نشانش
نانخورش : خون دل و آب :اشك سرد و سفره :چركين"-
خانه: مرگ اندود و گور: آغوش باز ميزبانش
#
گرچه ناهمگون ولي هريك غمي را نعره ميزد
كوه: در دل ابر: با چشمان و دريا: با دهانش
سرزميني چون مرا با رنج تبعيد و تباهي
تا كجا مي آزماييد اي خدايان همچنانش؟
#
با سرانجام خوشت خامم نكن اي مرگ! وقتي
زندگي را ديده ام با طعم تلخ داستانش...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/6 در ساعت : 11:34:25
| تعداد مشاهده این شعر :
1039
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.