ای شعله های شوم هوسهای نابکار
باشید بعد از این همه در فکر کار من
چون آتش جهنمیِ لذتِ گناه
سوزید هستی دل پرهیزگار من
کاینجا، نه جای جلوه ی دلهای پارساست
آنجا که عشق جلوه ی آمال دوزخی ست
ارجی نمی نهند سپید و سیاه را
شب ها نهند لب به لب روسپی بتی
تا صبح سر کشند شراب گناه را
پرهیزگار نیست، اگر هست؛ بی نواست!
ای روشنی جان من، اندیشه های پاک
ای شمع شعر دلکشم، ای اختر خیال
زین پس چراغ بزم هوس های من شوید
کاینست در زمانه ی ما جلوه ی جمال
دنیای ذوق را همه جا، اهریمن خداست (!)
آنجا که دختران فریبا برند دل
جام شراب باشد و زیبای بی حجاب
اندیشه محو شهوت و جان مست لذتست
دیوانگی ست راه دگر کردن انتخاب
دنبال عقل و هوش شدن سخت نابجاست
ای شاهد برهنه ی بزم هوس برقص !...
ای روسپی نژاد پیاپی شراب ده
وز تار های روح من و زخمه ی دلم
کیفیتی به نغمه بریز و، رباب ده
بنگر که ساز هستی من نیز دلرباست
من نیز ذوق دارم و دل دارم و امید
تا چند بار منت هر آن و این کشم
با هر که هر چه هست بسازم به هر کجا
دیگر نه رنج وسوسه ی مهر و کین کشم
کاین چند روزه عمر به این غمکشی خطاست.
بارق شفیعی
کابل
٢٣/١٠/۱۳۴۱