«خاکستری در باد»
ناگهان بستی به رویم راه عشق آباد را
دادم از دست آن همه احساس باران زاد را
حسرتی از جنس آتش در دلم افروختی
سوختی انگار در من باغی از شمشاد را
رد شدی از بیستون، دیدم که شیرین نیستی
کاش می شد بشنوی، دلتنگی فرهاد را
از من و احساس من، تنها غباری مانده است
جستجو کن بعد ازاین خاکستری در باد را
آبیِ پرواز را از من گرفتی، بعد از آن
فرصتی دادی در این شهر این همه صیادرا
فاش می دیدم، در آن هنگامه ، با دستان خود
تیز می کردی، برایم، خنجر جلاد را
بغض ها در سینه ام، انگار جاخوش کرده اند
درخودم باید بریزم این همه فریاد را
کاش می شد یک نفر از جنس باران می رسید
جمع می کرد از زمین اندیشه ی بیداد را !
می رسید، از پشت دریاها، پر از اردیبهشت
رونقی می داد، باز این بخت، این خرداد را !
تاریخ ارسال :
1398/7/6 در ساعت : 8:52:32
| تعداد مشاهده این شعر :
217
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.