آسمان خورشید را محو تماشای تو کرد
ماه را حیران حُسنِ عالم آرای تو کرد
بوستان را در دل افتاده ست تشویش از خزان
بلبلِ شیرین سخن را تا هم آوای تو کرد
عشق یعنی از خودت گامی برون آ تا به دوست
آنچه با من جذبه های ناب ایمای تو کرد
دست باید شست از خود نا گزیرم نا گزیر
بیخود از خود اینچنینم قدّ و بالای تو کرد
قصد معراج نگاهت در دلم افتاده است
ناشکیبایم فقط چشمان زیبای تو کرد
داغِ داغِ داغِ داغِ داغِ لبهای توام
دیده ای بامن چه لبهای شکر خای تو کرد؟
دست تقدیر خدا را بوسه باید زد به شوق
چون قضا ((یوسف)) تو را، ما را((زلیخای)) تو کرد
تاریخ ارسال :
1398/7/7 در ساعت : 0:21:27
| تعداد مشاهده این شعر :
214
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.