بحر طویل
یک سامری در تهران
ایهاالمستمعون استمعو طرفه حدیثی ز انا عبد اقل العلما تا بدهم شرح که فی الجمله بدانید چه ها بر سر من آمده زین شهر شما
انا یک شخص غریب هستم و از سامره اعنی ز پی دیدن تهران شما
در راه بسی کفش دریستم بسی راه بریستم والآن فقط کان دو یومیست در این شهر دخلت
روز ماضی که من البیت خرجت ومن الکوچه عبرت والی السوق رشدت
دفعتا حینئذ وارد بازار شدم ،که بناگاه رایت رجلا قال :
یا شیخ بفرما و بخور هر چه که خواهی تو زشیئا و پلوا وچلوا و نانا دوغا و کبابا
انا قلت : عجبا!!! جملگی مایل مهمان به در دکه ستاده وبه اصرار خورانند غذا خلق خدا را
القصه !!!...دخلت و اکلت وتناولت وقد قلت که هاتو
جمله خدام دویدند و چلو ها بکشیدند و سر میز به مجموعه بچیدند
انا مانند یکی گاو سرخویش بپایین فکندم و همی خوردم و بعدش دو سه تا شکر خدا را...
جون خواستم از دکه بخارج بشوم ، که بناگه اخذ الصاحب دکه پس گردن ، که بده پول ومزن گول ایا غول
انا قلت :آخراین مفلس بیچاره ِ بی پول ز کجا دانست که باید بدهد پول شما را............؟؟!!!!
******************************************
البته این بحر طویل رو سالها پیش شنیده بودم وبه نظرم جالب و طنز اومد اگه خوشتون اومد بگین اگه بدتون هم اومد بازم دلیلش رو بهم بگین ................................................................ممنون 4/8/90
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/13 در ساعت : 16:54:57
| تعداد مشاهده این شعر :
10419
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.