به شوق آمدن آن گلی که خار ندارد
دل خزان زده عمری است که بهار ندارد
در این زمانه ی انگورهای شعله ندیده
دروغ عربده ی مستی است و عار ندارد
همه ستاره به دوش و همه مدال به سینه
دریغ، خونی جنگ است و افتخار ندارد
عجیب نیست چموشی کند زمانه ی وحشی
که بی تو هرچه سواری دهد مهار ندارد
نکرده غیر درشتی زبان کفر و گمانم
خبر ز نازکی طبع ذوالفقار ندارد
تمام وصله و پینه است حال خنده ی تلخم
که بی تو یک سر سوزن دلم قرار ندارد
بیا، ولی نه به امّید حرف منتظرانت
که قول کوفی این قوم اعتبار ندارد
به انتظار تو شاید جهان نباشد، امّا
به جز وفای به عهد از تو انتظار ندارد
مربع
بریز باده به جامم، به سر سلامتی او
که روزگار خراباتی اش خمار ندارد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/25 در ساعت : 19:8:49
| تعداد مشاهده این شعر :
1186
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.