هردم به جزخیالت فکردگر نباشد
هرکس که این نداند صاحب نظر نباشد
جزآبروی رفته ره توشه ای ندارم
درسفره ی گدایان جزنان ترنباشد
دستی به سوی زلفت ازهرطرف گشودم
محصول دست خالی زلف دوسرنباشد
گفتم که بی توجانا جان دربدن ندارم
شیرین لب شکر را ازماخبرنباشد
مجنون چرانگرید ازدوری تولیلی
یعقوب بی پسررا نوربصرنباشد
حاصل نشد وصالت غافل مشوزحالم
پایان این جدایی صبح ظفرنباشد
گرقابل توباشد جانانه جان سپارم
یلدا سحرشداما هجران سحرنباشد
دردولت توصهبا عاشق شدن محال است
زیرا که درکف تو در و گهر نباشد
با مفلسان باده از زرسخن مگوئید
خال سیاه دلبر هم سنگ زر نباشد
سعیدزاده بیدگلی(صهبا)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/27 در ساعت : 15:50:23
| تعداد مشاهده این شعر :
1244
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.