(۱)
دستهایت که پـر از سرما بود ...
و نگاهی که گمانم همه اش یخ زده بود ...
و حضورت که به تن داشت لباسی پـشمین ...
***
همه گفتند زمستان شده است ..
***
مرضِ عشقِ رقیب
با تو درمان شده است ...
***
چند روزی که گذشت
مرضِ عشق به دیدارِ من آمد انگار
...
من تو را در تبِ این درد سلامی دادم
با جوابی که به گرمای سلامم دادی ...
من کنون منجمدم !
من کنون دلسردم !
***
آری انگار زمستان شده است ...
دیماه ۸۴
(۲)
وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد
تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد
عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی
گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد
حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود
بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد
من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو
حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد
لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت
مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد
من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من
یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ سـَـــم می آورد
جادویِ من در شـاعـری تنهــا نوشتـن بود و بـس
حـس تو صـــــدهـا شعـــر بـر لـوح و قلم می آورد
آذر ۸۹