برخیز تا نماز محبت ادا کنیم
در سجده عشق راهگشا را دعا کنیم
همراه با نسیم سحر گرم و تیزبال
باران بوسه پیشکش لاله ها کنیم
امید را که پر زده ازباغ سینه ها
در سردسیر فصل غریبی صدا کنیم
دل این سپندواره ی آتش مزاج را
وقت است تا به مجمرحیرت فداکنیم
اندیشه را که سهره ی دربندمانده ایست
در پهنه ی زلال ترنم رها کنیم
در باتلاق بی خبری پیچکیست سبز
پایی فرو نهاده و دستی فرا کنیم
بیهوده نیستیم که بیهوده عشق را
بازیچه ی تبسم بازیچه ها کنیم
در روزهای اوج ملالت به التجا
رو برحریم قدسی مولا رضا کنیم
دردرگهی که هست ملک پاسبان او
دل را به پیروان رهش آشنا کنیم
برتربتی که رشک بهشتست رونهیم
تا زر مس وجود از این کیمیا کنیم
کاری که باطلست درآنجا کنیم ترک
دردی که دردلست همانجا دوا کنیم
وقت است کزبهشت ولای رضادری
برروی خویش«خوش عمل»ازصدق واکنیم.