تو انبوهی به فصل دل فریب مرغ و مرغابی
تو افسونی میان آسمان و برکه ی آبی
تماشائی ترین محوی در انبوه شبانگاهان
تو شبگردی چو من در سِحر این جادوی مهتابی
تو آن ابریشم خالص کماکان رنگ در رنگی
پرند نازک عشقی تو آن آذین مردابی
مسیحی حضرت جانی شریفی آیه ی نوری
به وانفسای دوران گوهر خوش رنگ نایابی
لطیفی مثل بارانی چرا تا می رسی بر ما
شبیه مشعل بی رحم سوزان جهان تابی
شبیه برگ می ریزی خزان بر عاشق مسکین
ولی با دیگران عید و بهار و سبز و شادابی
چرا تا مهر می گیرد سراغ از ماه فروردین
بسوزد خانه ی دل در تب مرداد بیتابی
چرا تا عشق می گوید که من هستم به آسانی
به سختی پلک عاشق بشکند در چشم بی خوابی
گذار عمر می دزدد تب و تاب جوانی را
مگر در لحظه بنشینی مگر این چند دریابی