این آخرین باری است من یاد تو هستم
گفتم بدانی تا چه میزان بی وفائی!
از بس که گمنامم نموده پیشوندت
با نام من مردم ندارند آشنائی
در دست من امروز چیزی جز دعا نیست
چیزی نمی ماند برایم اتکائی
ای کاش انگشتت میان در بماند!
شاید بفهمی درد جانکاه جدائی
یا کاش پایت جای ترمز در خیابان
روی پدال گاز لغزد تا بیائی
اینها که می گویم همه ناچیز باشند
از بس که تو یک دنده ای و ناقلائی
شعر من و این چند صد الفاظ بی وزن
کی می تواند گفتن از سوء القضائی
باور نخواهی کرد، می دانم ولی من
شک می کنم اهل زمینی یا فضائی.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/7 در ساعت : 11:11:40
| تعداد مشاهده این شعر :
1614
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.