آنکه با نیم نظر دل ز برِ ما ببرد
کاش با نیم دگر؛ پی به تمنا ببرد
پنجۀ عشق چو مجنون به گریبان من است
زود باشد که مرا نیز به صحرا ببرد
غیر جام لب میگون تو، آنهم به خیال
هیچ ساغر نکشیدیم که سودا ببرد
شب که یادت رود از خلوت جان، دل به کفش
همچو شمعیست که مریم ز کلیسا ببرد
رنگ از چهرۀ خرشید جهانتاب پرد
زهره گر نام تو در بزم ثریا ببرد
گر خیالت ز دل و دیدۀ زاهد گذرد
حاصل زهد دو چل ساله به یغما ببرد
در رۀ عشق تو از کس نهراسم که به دهر:
نیست مردی که نهیبش دلم از جا ببرد
زاهد شهر زند طعنه به مستان و خودش
خرقه بر دوش پی دزدی مینا ببرد
نیست ممکن که به تهمتگری آلوده شود
عشق کز دامن دل داغ هوسها ببرد
دل « بارق » که به مهر تو گرانبار وفاست
کشتیی نیست که هر موج سبکپا ببرد
بارق شفیعی
کابل
٢۵ /٣//١۳۴١
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/7 در ساعت : 21:31:41
| تعداد مشاهده این شعر :
1187
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.