محـراب ابرو
الا ای سرو خوش قامت مرانم از سر کویت
که خوش کردم دلم را بر، خم زلف و دو ابرویت
مرا این بس که بنشینم میان حــلقه ی مستان
تو ساقی باشی ای جانا ، و من بیننده ی رویت
لبان لعل توهمچون ، چراغی روشنی بخشند
همه گم کرده راهان را هدایت می کند سویت
نماز و روزه و خمس و زکاتم هیچ می بینم
جهاد و حج چه باشد جز طواف دور ِگـیسویت
پریشان بینی ما را ، تو با یک جلوه رسواکن
پریشان کی بود چشمی که بیند یک نظر رویت
به آب توبه غسلم ده ازین دین و مسلمانی
که این دین و مسلمانی ندارد راه بر کویـَـت
الهی جان صد مجنون فدای زلف مشکـینت
رخ نیلی ِصد لیلی ، فدای روی نیکـــــویت
زبان شعر الکن شد چو در وصف تو افتادم
سبو بشکسـت و جام افتاد و هوشم رفت از بویت
اگر سیل بلا آید ، جهان را غرقه گــــرداند
مرا بیم هلاکی نیست در، محـراب ابرویت
مصطفی معارف 18/5/77 تهران
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/10 در ساعت : 9:42:55
| تعداد مشاهده این شعر :
1173
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.