همه گویند بهار آمده : آنک عید است
عید اگر هست چرا چلچله در تبعید است؟
چشمه ها خشک تر از چشم تهی مانده ی ابر
سینه ها خانه ی ناباوری و تردید است
سرو را شاخه شکستند و قناری را بال
لاله را سینه دریدند و پریشان بید است
یاس آیینه ی یاس است کبوترها را
شاپرک را نفس باغچه ها تهدید است
بر درختان همه قندیل یخ آویخته اند
نفس باد صبا سردتر از خورشید است!
آرزو نقش به دیواره ی گورستانهاست
در کتاب است اگر جلوه ای از امید است
در گذار از چمن سوخته غوکی که جهید
گفت: نفرین به بهاری که خزان تقلید است
«خوش عمل»رخت عزا بر تن و میگریدزار
همه گویند :بهار آمده آنک عید است.
***** ***** ******
در آسمان چشم تو خورشید جولان می دهد
لبخند نابت زندگی بر بیقراران می دهد
سحر حلالی چیستی؟ شور وصالی کیستی؟
کاینسان دم عیساییت بر مردگان جان می دهد
روح خدا در تن تو را راز خفا روشن تو را
نقش نگینت مور را جاه سلیمان می دهد
گفتار نغزت ای فتی در مکتب عشق و صفا
روح القدس را گوییا تعلیم قرآن می دهد
شب تا سحر در میکده ای برتر ازوهم آمده
ساقی به نام نامیت صهبای عرفان می دهد
در بحر غم نوحم تویی جانم تویی روحم تویی
راح فراحت خنده ات بر هر پریشان می دهد
گمراه را هادی تویی اقبال را نادی تویی
مفهوم آزادی تویی لعل تو درمان می دهد
بوی تو ای یوسف لقا بینایی جاوید را
بار دگر بر « خوش عمل» چون پیرکنعان می دهد.