آب... باد... خاک... آتش.
آفریده ست برای خودش این انسان را
دختری فارس نژاد طبری بنیان را
من دماوند و سرم برف چنان باریده ست
تا مبادا که به آتش بکشم ایران را
سهم آغوش من از عشق فقط آتش نیست
سمت چشمان من آورد خدا باران را
خواست دریا بشوم، دشت ولی تنها شد
روی پیراهن من نقش زده گیلان را
باد در چادر من رقص بپا خواهد کرد
تا به هر سو بکشد شهره این طوفان را
*
من که عاشق شدنم دست خودم نیست، ولی
بگذارید به پای خودم این عصیان را
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/12 در ساعت : 20:51:29
| تعداد مشاهده این شعر :
2665
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.