اینسان که شعله خیز بود ناله های من
پُر آتش است سینۀ درد آشنای من
گر دلنشین بود سخنانم شگفت نیست
هر دم بلند می شود از دل صدای من
آن راز سر به مُهر که داغ دل من است
من دانم و دل من و داند خدای من
دعوت مکن زمانه به جاه و حشم مرا
هرگز بر استخوان ننشیند همای من
مشاطۀ روان من اندیشۀ نکوست
دل؛ بی غبار آیینۀ قدنمای من
دایم بزرگ و پاک چو روح فرشته باش
ای آرزو ز توست همین التجای من
« بارق » ز فیض ذوق تکاپو به کوی دوست
برگ گل است آبله در زیر پای من
بارق شفیعی
کابل
١١/١٢/١۳۳۴
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/17 در ساعت : 13:42:30
| تعداد مشاهده این شعر :
1251
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.