باران دستهات که یادش به خیر باد
خشکید و گونه های مرا خیس وا نهاد
حتی به ذهن فاجعه ها هم نمی رسید
قلبی که از نگاه تو روی زمین فتاد
آن روز بی گدار به سویت گریستم
در کوچه ای که دست ترا می کشید باد
رفتی و روی پنجره تقویم بی تو ریخت
یک عصر بی پرنده و یک عصر تیره زاد
ما مصرعی ز عاطفه بودیم سالها
دیوار بیت فاصله ها را بنا نهاد
آیا چو شمعدانی پژمرده بعد از این
در خاطرات روشن تو می روم ز یاد؟
آذر 78 کرمانشاه
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:12:12
| تعداد مشاهده این شعر :
1254
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.