رَد ِ پای آهوها..................
در خواب ِ صحرا مانده ردِ پای آهوها
انگار می رفتند .......آنسوی فراسوها
چشمان ِ من رد ِ شما را جستجو میکرد
برخورد کرد آخر میان ِ باغ شب بوها
سمت ِ خدا چشمک زنان یک گنبد ِ مَواج
رقصیده در عرفان ِ بی پروای هوهو ها
بوی گلاب ِ قمصر کاشان خیال انگیز
پیچیده در راز و نیاز ِ این هیاهو ها
آقا شَوَد خدمتگزار ِ کوچکت باشم؟
بی وقفه بنشینم به صَحنت مثل جاشوها
مثل کبوتر ها ، دعاها غرق ِ پروازند
بر سجده افتاده ست رکعت های زانوها
با این همه زائر مرا شاید نمی بینی
گم میشود دستان ِ من در سیل ِ بازوها
گرد و غبار ِ دفترم را در ضریحت باز
جا میگذارم زیر ِ خش خش های جاروها
بستند اینجا بر دخیلت روسری، سربند
ایکاش می بستم سر و چشمان و ابروها
هرچند در مشهد غریبم ، آشنا هستم
با ماجرای چشم تو با چشم ِ آهو ها
اکرم بهرامچی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/12/19 در ساعت : 19:17:21
| تعداد مشاهده این شعر :
1439
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.